شعر
- به دیوانگان دنیای زیرین
و همهی مجانین دنیای زبَرین
خبر آشفتگی و بیقراریمان رسیده…
و تو
در آستانهی نوزایی مداومت
در سایه ها
عزم ایستادن و فریاد کرده ای…
۱۳۸۴ : اثر
خلق میکنیم بندهایمان را
بندگی مان را
زندانمان را و
دنیای هپروتی
که به شکنجه گاه
بدل شده
هر روز
چون عروسکی
با عروسکهای دیگرِ
هپروتهای دیگر،
تکرار میشود و
تکرار میشود و….
۱۳۸۴ : اثر
از گونهی نایابِ
دَهِش_مرامان
اندک تعدادی برجای مانده…
گونهای که فرزندانی به عشق میزاید
میپرورد
و به صداقت و معرفت
سر و سامانشان میدهد
و سپس
توسط کودکان خویشپروردهاش
خاموش میشود و به فراموشی
در غار غربت
اما
نمیمیرد…
بل
خویش را
در بازکاوی و بازشناسی مدام میزایاند
و اینبار
به خوانش فرزندانی دست مییازد
که توان بردوش کشیدن بار سنگین
معرفت را
داشته باشند!
۱۳۸۴ : اثر
چهارم
📝لکهها، چه بخواهیم و چه نخواهیم، اشکالی تداعی میکنند، و فارغ از اینکه بتوانیم ترسیمشان کنیم یا خیر ، صرفا تجسمشان میتواند کلیدی باشد برای رمزگشایی از مسیرهای پنهان و تاریک ذهن . کسی چه میداند، ممکن است استفاده از آن ما را به کشفی تازه از” آنچه هست ِ” ساده ، برساند.

